کلیدهای بهشتی
کلیدهای بهشتی

کلیدهای بهشتی

مذهبی

نامه حضرت سلیمان او را بوحشت انداخت

پرنده اى که نامش ((هدهد)) بود در دربار حضرت سلیمان خدمت مى کرد چون آب را در زیر زمین تشخیص مى داد، حضرت سلیمان علاقه داشت که هدهد همیشه همراهش باشد، اما روزى هر چه به اطرافش نگاه کرد هدهد را ندید، از اینکه بدون اجازه اش ، از آنجا دور شده بود، تعجب کرد و فرمود:
((اگر دلیل موجهى براى غیبتش نداشته باشد، او را تنبیه مى کنم یا به قتلش ‍ مى رسانم پس از اینکه هدهد پیدا شد، حضرت از او پرسید: ((کجا رفته بودى ؟))   ادامه مطلب ...

من خدایى را نمى شناسم

حضرت ابراهیم (علیه السلام ) هرگز تنها و بدون مهمان غذا نمى خورد، گاهى که مهمان نداشت سر راه مى ایستاد، هر مسافرى که عبور مى کرد او را دعوت به خوردن غذا مى نمود.
روزى ، شخص کافرى از آنجا مى گذشت حضرت ابراهیم از او دعوت کرد که به خانه اش برود و با او هم غذا شود، وقتى کافر سر سفره نشست ، حضرت ابراهیم (علیه السلام ) ((بسم الله الرحمن الرحیم )) گفت از آن مرد نیز در خواست کرد که این عبارت را تکرار کند مرد گفت : من خدایى را نمى شناسم تا نام او را ببرم حضرت ابراهیم (علیه السلام ) ناراحت شد و فرمود: پس برخیز و برو مهمان بلند شد و از خانه بیرون رفت ، در این موقع وحى الهى نازل شد که : اى ابراهیم ، چرا مهمان را رد کردى ؟ هفتاد سال ما به او روزى مى دادیم ، یک روز، رزقش را به تو حواله نمودیم ، او را رد کردى ؟  ادامه مطلب ...

حضرت روى آب با بسم الله راه رفتند

ابو خالد کابلى ((کنکر)) گفت :
یحیى ابن ام طویل که پسر دائى امام زین العابدین (علیه السلام ) بود به من برخورد و دست مرا گرفت با هم خدمت امام سجاد (علیه السلام ) رفتیم دیدم امام (علیه السلام ) روى فرشهاى رنگارنگ در اطاقى که دیوارهایش ‍ سفید کارى شده با لباسى رنگارنگ نشسته اند من هم خیلى نشستم بعد بلند شدم بروم حضرت فرمودند: فردا انشاء الله نزد ما بیا!  ادامه مطلب ...

حضرت سر سفره چند مرتبه بسم الله الرحمن الرحیم گفتند

محمد ابن جعفر عاصمى از پدر خود از جدش نقل کرد که گفت :
به مکه رفتم با گروهى از اصحاب و دوستان وارد مدینه شدم ، در جستجوى محلى بودیم که در آنجا فرود آئیم ، در بین راه با حضرت موسى ابن جعفر (علیه السلام ) روبرو شدیم که سوار الاغ بود و از پى آنجناب غذا حمل مى کردند ما بین نخلستانها فرود آمدیم ، امام (علیه السلام ) نیز همانجا فرود آمد دستور داد طشت آوردند، با آب و چوبک((یک نوع مواد صابون )) ابتدا دستهاى خود را شستند، از طرف راست طشت را گرداندند تا تمام شستیم بعد از طرف چپ شروع کردند تا همه دستهاى خود را شستند، غذا آوردند ابتدا به نمک نمودند.  ادامه مطلب ...

به زوایاى چاه زمزم مى زد مى گفت بسم الله

خداوند عزوجل به حضرت ابراهیم (علیه السلام ) وحى نمود که چاهى راحفر و آماده کن که حاجى ها از آب آن چاه استفاده کنند.
جبرئیل نازل شد و چاه زمزم را حفر نمود تا آب چاه زمزم ظاهر و نمایان گشت ، جبرئیل (علیه السلام ) فرمود: اى ابراهیم داخل چاه شو حضرت ابراهیم (علیه السلام ) داخل چاه شد و سپس جبرئیل وارد شد.
جبرئیل (علیه السلام ) به حضرت ابراهیم (علیه السلام ) فرمود: اى ابرهیم در چهار زاویه چاه بزن و ((بسم الله )) بگو.
حضرت ابراهیم (علیه السلام ) در زاویه اى که پشت خانه خداست زد و گفت ((بسم الله )) ناگهان چشمه اى جوشان نمایان گشت سپس زاویه دوم را زد و فرمود ((بسم الله )) باز چشمه اى جوشان ظاهر گشت .  ادامه مطلب ...