ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حکیمه دختر امام کاظم (علیه السلام) مى گوید: برادرم حضرت رضا (علیه السلام) را دیدم در انبار هیزم ایستاده و آهسته سخن مى گوید، من کسى را در آنجا غیر از حضرت رضا (علیه السلام) نمى دیدم، تا اینکه به آن حضرت عرض کردم: ((با چه کسى گفتگو مى کردى؟)).
امام رضا (علیه السلام) فرمود: این شخص عامر زهرانى ((از بزرگان جن)) است، نزد من آمده، و سؤال مى کند و از بعضى شکایت مى نماید.
حکیمه گفت: اى مولا من، دوست دارم سخن او را شنوم.
امام رضا (علیه السلام) فرمود: اگر تو سخن او را بشنوى تا یک سال ((بر اثر ترس و هراس)) تب مى کنى.
حکیمه گفت: در عین حال دوست دارم صداى او را بشنوم.
حضرت فرمودند: بشنو.
حکیمه گفت: من گوش دادم، صدائى مانند سوت شنیدم و تا یک سال به تب مبتلا شدم.