فریاد زد بسم الله الرحمن الرحیم

یکى از علماء مى فرمود: شخصى خدمت یکى از علماء بزرگ آمد و گفت : ((آقا اسم اعظم خدا چیست ؟)) 
عالم بزرگوار او را نزد خود نگه داشت ، تا اینکه در یک شب بسیار سرد آن مرد را صدا زد و فرمود: همین الان به فلان نقطه از بیابان کنار شهر برو، در آنجا چاهى است ، یک مقدار آب بیاور. این بنده خدا به راه افتاد و خود را به آن چاه رسانید و مقدارى آب برداشت و برگشت . 

و بوسیله بسم الله سه حاجت مرا بده

امام سجاد (علیه السلام ) در دعاى روز سه شنبه در در خواست از خداوند سبحان اسم خدا را مستمسک قرار مى دهد مى فرماید:
وهب لى فى الثلثاء ثلاثا سه چیز را در روز سه شنبه به من عطا فرما.
1- لا تدع لى ذنبا الاغفرته گناهى برایم باقى مگذار جز آنکه آنرا بیامرزى .
2 - ولا غما الا اذهبته و نه اندوهى مگر آنکه آنرا دور کرده باشى .
3- و لاعدو الا دفعته و نه دشمنى را جز آنکه آنرا دفع نمائى .
ببسم الله خیر الاسماء، بسم الله رب الارض و السماء بوسیله نام خدا که بهترین نامها است ، بنام خدا پروردگار زمین و آسمان . ⁽⁴⁴⁾

بسم الله الرحمن الرحیم نجاتش داد

یکى از معانى ((ب )) در عربى ، یارى خواستن است ، بنابراین وقتى مى گوئیم ((بسم الله الرحمن الرحیم )) یعنى از خداوند بخشنده مهربان ، یارى مى جوئیم .
راننده اى که اهل تقوى بود، تعریف مى کرد: ((من خودم را عادت داده ام همیشه وقتى پشت فرمان مى نشینم ، ابتدا ((بسم الله الرحمن الرحیم )) بگویم ، شبى سوار کامیون بودم و از یک سر بالایى بالا مى رفتم ، ناگهان خواب بر چشمانم غالب شد، نمى دانم چقدر گذشت که ناگهان  

بهترین خوراکها بسم الله الرحمن الرحیم

در زمانهاى گذشته ، در شهر ((مکه )) مرد فقیر و باایمانى زندگى مى کرد، او همیشه روزه دار بود و روزها را براى رضایت خداوند روزه مى گرفت ، هنگامى که آفتاب غروب مى کرد و وقت افطار مى رسید دست در جیبش ‍ مى نمود و کاغذى را بیرون مى آورد، به آن نگاه مى کرد و چیزى نمى خورد، زیرا با خواندن آن جمله گرسنگى اش برطرف مى شد.
پس از مرگ وى ، کاغذ از جیبش در آوردند، دیدند روى آن جمله مبارکه ((بسم الله الرحمن الرحیم )) نوشته شده است معلوم شد از برکت اسم اعظم پروردگار، از او رفع گرسنگى مى شده است .
انکار چنین حوادثى ، نشانه حقارت اندیشه است زیرا چشم و گوش ما را به قدرى اسباب مادى پرکرده است که باور این موضوع که اسباب معنوى موثر هستند برایمان مشکل است . ⁽⁴²⁾

مناجات حضرت داود با خدا

روزى حضرت داود در مناجاتش از خداوند خواست همنشین او را در بهشت به وى معرفى کند، از جانب خداوند ندا رسید که : ((فردااز دروازه شهر بیرون برو، اولین کسى که با او برخورد نمایى همنشین تو در بهشت مى باشد)) 
روز بعد، حضرت داود به اتفاق پسرش ((سلیمان )) از شهر خارج شد، پیرمردى را دید که پشته هیزمى از کوه پائین آورده تا بفروشد. پیر مرد که ((متى )) نام داشت ، کنار دروازه فریاد زد ((کیست که هیزم بخواهد؟ یک نفر پیدا شد و هیزمش را خرید.