حکیمه دختر امام کاظم (علیه السلام) مى گوید: برادرم حضرت رضا (علیه السلام) را دیدم در انبار هیزم ایستاده و آهسته سخن مى گوید، من کسى را در آنجا غیر از حضرت رضا (علیه السلام) نمى دیدم، تا اینکه به آن حضرت عرض کردم: ((با چه کسى گفتگو مى کردى؟)).
امام رضا (علیه السلام) فرمود: این شخص عامر زهرانى ((از بزرگان جن)) است، نزد من آمده، و سؤال مى کند و از بعضى شکایت مى نماید.
ادامه مطلب ...
یکى از اصحاب حضرت رضا (علیه السلام) مى گوید: پول بسیارى به حضور آن حضرت بردم، ولى آن حضرت، شادمان نشد، من غمگین شدم و با خود گفتم: ((چنان پولى نزد آن حضرت مى برم، ولى حضرت شادمان نمى شود)).
امام رضا (علیه السلام) در این هنگام ((که احساس کرد من چرا غمگین هستم)) به غلامش فرمود: ((آفتابه و لگن را بیاور)) خود آن حضرت روى تخت نشست، و به غلام فرمود: آب بریز.
ادامه مطلب ...
عبدالله بن مغیره عراقى مى گوید: من به مذهب ((واقفیه)) اعتماد داشتم. ((ومى گفتم بعد از امام هفتم (علیه السلام) امامى نیست)) براى انجام مراسم حج به مکه رفتم در آنجا در مورد مذهبم شک و تردید نمودم، کنار کعبهخودم را به ملتزم ((دیوار مقابل در خانه کعبه)) چسباندم و گفتم: ((خدایا! تو خواسته مرا مى دانى، مرا به بهترین دین ها ارشاد و((راهنمائى)) فرما)).
همان جا به قبلم افتاد که حضور امام رضا (علیه السلام) بروم به مدینه رفتم و به در خانه حضرت شتافتم و به خادم گفتم: ((به مولایت بگو یک مرد عراقى در خانه آمده است)).
همان لحظه صداى امام رضا (علیه السلام) را از داخل خانه شنیدم که ((اى عبدالله بن مغیره! وارد خانه شو)).وارد خانه شدم، هنگامى که آن حضرت به چهره من نگاه کرد، فرمود: ((خداوند دعایت را به استجابت رسانید و تو را به دین خود هدایت نمودم)).
ادامه مطلب ...
نوشته اند وقتى که امام رضا (علیه السلام) وارد بغداد شدند به رجبعلى سرپرست حمام فرمودند: قصد دارم در گرمابه داخل شوم.
سرپرست حمام دستور داد حمام را تمیز و قرق کنند، ناگاه مرد مبروص ((مرض پیسى)) به سرپرست حمام گفت این 50 درهم را بگیر و اجازه بده در زاویه اى از حمام مخفى شوم تا شاید بتوانم خدمت حضرت برسم و شفا درخواست کنم او قبول نمود و چون آن سرور در حمام داخل شد فورا بیمار خود را به حضرت رسانید و عرض کرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) به من توجهى فرما.
ادامه مطلب ...