سقائى براى مرحوم حکیم بزرگ آب مى آورد (معلوم است که قبلا لوله کشى نبود، سقا با مشک آب را به منزل حکیم مى آورده) روزى حکیم از سقا باشى پرسید: خدا را چطور شناختى؟ گفت: از این مشکى که روى دوشم هست.
حکیم پرسید: چطور؟
ادامه مطلب ...
روایت دارد نیمه شبى (اگر شب ماه رمضان باشد دیگر بهتر) مؤمن که سر به سجده گزارد در سجده خوابش ببرد از عالم اعلى ندا بلند مى شود: ((اى ملائکه نگاه به بنده ضعیف ما بکنید)) یعنى اى ملائکه! اگر تمام شما در حال سجده اید تضاد در وجود شما نیست، اما این مؤمن ما چرت و خستگى دارد، مع الوصف چطور خواب بر چشمش حرام کرده، از بستر بلند شده، به در خانه آمده است. ببینید چگونه ما را مى خواند، شما بگوئید با او چگونه معامله کنم؟
مى گویند: پروردگارا! مغفرتک بیامرزش.
ادامه مطلب ...
وقتى حضرت زین العابدین (علیه السلام) بر عبدالملک وارد شد چشم ها در اثر گریه زیاد به گودى فرو رفته. در اثر بیدارى، رخسار مبارکش زرد شده. پیشانى از سجده زیاد ورم کرده. بدن مثل مشک خشکیده شده. از کثرت عبادت جورى شده که عبدالملک گریه اش گرفت. از تخت خلافت پائین آمد، آقا را در برگرفت و گفت:
پسر پیغمبر! آخر این قدر عبادت، این قدر زحمت؟ بهشت مال شما است، شفاعت مال جد شما است. چرا خودتان را به زحمت مى اندازى؟
ادامه مطلب ...