هرسه براى خدا کار کردند

در اینکه منظور از رقیم چیست؟ مفسران اختلاف نظر دارند، بعضى گویند: اسم بیابانى است که غار در آنجا بوده است و یا خود کوهى است که در آن غار بوده.
برخى گویند: نام روستائى است که اصحاب کهف از آنجا خارج شدند، و یا نام سنگى است که قصه اصحاب کهف را بر آن نوشته اند، پس آن را به درب غار گذاشته اند و یا در موزه پادشاهان نهاده اند. بالاخره گروهى مى گویند: رقیم، کتابى است که در آن این داستان نوشته شده است و...  ادامه مطلب ...

چگونه خدا را شناختى

سقائى براى مرحوم حکیم بزرگ آب مى آورد (معلوم است که قبلا لوله کشى نبود، سقا با مشک آب را به منزل حکیم مى آورده) روزى حکیم از سقا باشى پرسید: خدا را چطور شناختى؟ گفت: از این مشکى که روى دوشم هست.
حکیم پرسید: چطور؟  ادامه مطلب ...

نگاه به بنده ضعیف ما بکنید

روایت دارد نیمه شبى (اگر شب ماه رمضان باشد دیگر بهتر) مؤمن که سر به سجده گزارد در سجده خوابش ببرد از عالم اعلى ندا بلند مى شود: ((اى ملائکه نگاه به بنده ضعیف ما بکنید)) یعنى اى ملائکه! اگر تمام شما در حال سجده اید تضاد در وجود شما نیست، اما این مؤمن ما چرت و خستگى دارد، مع الوصف چطور خواب بر چشمش حرام کرده، از بستر بلند شده، به در خانه آمده است. ببینید چگونه ما را مى خواند، شما بگوئید با او چگونه معامله کنم؟
مى گویند: پروردگارا! مغفرتک بیامرزش.  ادامه مطلب ...

بهشت مال شما است

وقتى حضرت زین العابدین (علیه السلام) بر عبدالملک وارد شد چشم ها در اثر گریه زیاد به گودى فرو رفته. در اثر بیدارى، رخسار مبارکش زرد شده. پیشانى از سجده زیاد ورم کرده. بدن مثل مشک خشکیده شده. از کثرت عبادت جورى شده که عبدالملک گریه اش گرفت. از تخت خلافت پائین آمد، آقا را در برگرفت و گفت:
پسر پیغمبر! آخر این قدر عبادت، این قدر زحمت؟ بهشت مال شما است، شفاعت مال جد شما است. چرا خودتان را به زحمت مى اندازى؟  ادامه مطلب ...

مهمان خدایم

مى گویند: وقتى که حجاج بن یوسف ثقفى در مسافرت به یمن براى حکومت با جلال و تشریفات حکومتى مى رفتند، هرجا که منزل مى کردند، خیمه حکومتى مى زده اند، آشپزها مشغول پختن مى شدند.
در یکى از منزلها هوا خیلى گرم بود.خیمه اى زده بودند. براى اینکه هوا خنک شود، دو طرف خیمه را بالا زدند. وقت غذا خوردن شد، سفره پهن کردند، انواع حلویات، شیرینى ها، خوراکى ها، پختنى ها در سفره چیدند. تا خواست بخورد دید از دور چند گوسفند را چوپانى جوانى مى چراند و در اثر گرما و سوزش آفتاب این چوپان بیچاره سرش را زیر شکم گوسفندى کرده تا از سایه آن بهره گیرد. غیر از سرش بقیه بدنش را آفتاب مى سوزاند.حجاج کذائى از داخل خیمه تا این منظره را دید متاثر شد و به غلامان گفت: بروید این چوپان را بیاورید.  ادامه مطلب ...