سرانجام خیانتکاران

کسانى که با محمود افغان رابطه پنهانى داشتند و در قدرت رسیدن و پیروزى امیر محمود نقش به سزایى داشتند و براى او از سلطنت شاه سلطان حسین جاسوسى مى کردند، پس از تصرف اصفهان و قلع و قمع کردن افراد شاه سلطان حسین و واگذارى تاج و تخت شاه سلطان حسین به امیر محمود، تمامى جاسوسان خوشحال بودند و با گردن هاى برافراشته سینه سپر کردند و جلوى تخت آمدند، پس از بوسیدن زمین ، به دستور امیر محمود در کنار تخت صف کشیدند. اینان همگى منتظر بودند مقام هاى حساس و کارهاى مهم به آنان واگذار شود.  ادامه مطلب ...

حسن رفتار و امانتدارى

در آن ایام که نادر قدرتى نداشت ، براى خرید گندم به یکى از دهات شمال خراسان رفت و از انباردار قلعه مقدارى گندم خرید و در جوال ریخت . هنگام حمل گندم حاج عباس قلى صاحب گندم رسید، بارها را خالى کرد و در برابر اصرار نادر که ما میهمان شما هستیم ، چند روز معطل شده ام ، قیمت گندم هر چه هست مى دهم ، مى گوید: اصولا گندم نمى فروشم . پس ‍ از خالى کردن جوال ها با خشونت نادر را از انبار بیرون مى کند.  ادامه مطلب ...

عاقبت همنشینى با افراد ناباب (2)

جوانى 26 ساله هستم . اهل و ساکن تهران ، داراى مدرک سوم راهنمایى ، متاءهل و صاحب یک فرزند در حال حاضر بیکارم و یک فقره سابقه محکومیتى کیفرى به علت ایجاد منازعه و ایراد ضرب و جرح دارم . من در خانواده اى شلوغ و پرجمعیت به دنیا آمدم و چهارمین فرزند خانواده هستم . پدرم که به تازگى از روستاى زادگاهش به تهران مهاجرت کرده بود، با فروش تمامى زمین هاى کشاورزى و باغ هاى میوه اش فقط توانست یک باب خانه محقر و قدیمى در یکى از نواحى جنوب غربى تهران بخرد. بنابراین چاره اى نداشت جز آنکه با دست فروشى و دوره گردى ، مخارج سنگین خانواده پرجمعیتش را تاءمین کند.  ادامه مطلب ...

عاقبت همنشینى با افراد ناباب (1)

پیرمرد و پیرزنى که گوشه سالن (دادگاه ) نشسته بودند، توجهم را جلب کردند، پیرزن نگاه سنگین و غمبارى به انتهاى سالن داشت ، گویى منتظر بود. چین و چروک هاى صورتش حکایت از گذران عمرى سخت و بلند مى کرد.
پیرمرد زیر لب مى گفت : حقش است ، هر بلایى سرش بیاید حقش ‍ است !  ادامه مطلب ...

نتیجه طمع

مردى طنابى به گردن قوچى بسته بود و از عقب مى کشید. دزدى به او رسید و طناب را پاره کرد و قوچ را همراه خود برد. مرد که قسمتى از طناب در دستش بود، پس از مدتى آگاه شد که قوچش نیست به این طرف و آن طرف رفت تا دزد را با قوچ ، سر چاهى ایستاده دید که زار زار گریه مى کند، نزدیک آمد و گفت : براى چه گریه مى کنى ؟  ادامه مطلب ...