ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یکى از علماء مى فرمود: شخصى خدمت یکى از علماء بزرگ آمد و گفت : ((آقا اسم اعظم خدا چیست ؟))
عالم بزرگوار او را نزد خود نگه داشت ، تا اینکه در یک شب بسیار سرد آن مرد را صدا زد و فرمود: همین الان به فلان نقطه از بیابان کنار شهر برو، در آنجا چاهى است ، یک مقدار آب بیاور. این بنده خدا به راه افتاد و خود را به آن چاه رسانید و مقدارى آب برداشت و برگشت .
ناگهان شیر درنده اى مقابلش ظاهر شد، دست و پاى خود را گم کرد و نگران و مضطرب شد، فریاد زد. ((بسم الله الرحمن الرحیم )) و به زمین افتاد و غش کرد وقتى به هوش آمد دید از شیر خبرى نیست ، خود را به منزل آن عالم بزرگوار و اهل معنى رساند، عالم بزرگوار فرمود: چرا اینقدر دیر کردى
آن مرد جریان را براى استادش تعریف کرد، عالم بزرگوار فرمود: همین کلمه اى را که گفتى ، خودش اسم اعظم خدا بود ((چون از صمیم دل و در حال اضطرار بود))
شرایطش باید فراهم گردد تا به هدف اجابت برسد، شما هم در آن ترس و دلهره و اضطراب ، دل از همه بریدى ، سیم دلت را از همه قطع نمودى و به خدا متصل کردى و گفتى ((بسم الله الرحمن الرحیم ، یا الله )) شرایط فراهم شد و دعایت مستجاب گردید. (45)