ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مرد تاجرى در شهر ((کوفه)) ور شکست شد و مقدار زیادى بدهکار گردیده به طورى که از ترس طلبکاران در خانه اش پنهان شد و او از خانه بیرون نیامد. تا اینکه شبى از ماندن در خانه دلتنگ گردید، بنابرین نیمه شب از خانه خارج گردید و براى مناجات به مسجد رفت و مشغول نماز و راز ونیاز به درگاه بى نیاز شد و در دعایش از خداوند خواست که فرجى بنماید و قرض ها یش را اداء فرماید.
در همان زمان، بازرگان ثروتمندى در خانه اش خوابیده بود در خواب به او گفتند: ((اکنون مردى خداوند را مى خواند و اداى دین خود را مى طلبد، برخیز و قرض او را اداء کن.))
بازرگان ثروتمند بیدار شد، وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و دوباره خوابید، باز در خواب همان ندا را شنید، تا اینکه در مرتبه سوم برخواست و هزار دینار با خود برداشت و سوار شتر شد.
آنگاه مهار شتر را رها کرد و گفت: آن کسى که در خواب به من امر کرد که از خانه خارج شوم، خودش مرا به مرد محتاج خواهد رسانید.
شتر کوچه هاى شهر را یکى پس از دیگرى پیمود و در برابر مسجدى توقف کرد.
تاجر پیاده شد و به طرف مسجد رفت.
ناگاه از درون مسجد صداى گریه و زارى شنید.
داخل مسجد شد، نزد تاجر ورشکسته رفت و گفت ((اى بنده اى خدا، سر بردار، زیرا دعایت مستجاب شد.
آنگاه هزار دینار پول را به او داد و گفت: با این قرض هایت را بپرداز و مخارج زن و بچه هایت را تاءمین کن و هرگاه این پول تمام شد و باز محتاج شدى، اسم من فلان، محل کارم فلان جا و خانه ام در فلان محله است.
به من مراجعه کن تا دوباه به تو پول بدهم.
تاجر ورشکسته گفت: این پول را از تو مى پذیرم، زیرا مى دانم عطا و بخشش پروردگارم مى باشد، ولى اگر دوباره محتاج شدم، نزد تو نمى آیم.
بازرگان پرسید! پس به چه کسى مراجعه مى کنى؟ تاجر برشکسته پاسخ داد: به همان کس که امشب به او عرض حاجت کردم و او تو را فرستاد تا کارم را درست کنى.
باز هم اگر محتاج شوم، از او کمک مى خواهم که بخشنده ترین بخشندگان است و هیچ گاه بندگان خود را از یاد نمى برد.
اگر محتاج شوم بازهم به خدایم که به من نزدیک است و دعایم را مستجاب مى کند روى مى آورم و از او مى خواهم که تو یا امثال تو را بفرستد و کارم را اصلاح نماید.