اعمش مى گوید: در مدینه کنیز سیاه چهره نابینائى را دیدم که آب به مردم مى داد و مى گفت: به افتخار دوستى على بن ابى طالب (علیه السلام) بیاشامید، بعد از مدتى او را در مکه دیدم که بینا بود و به مردم آب مى داد و مى گفت: ((به افتخار دوستى على بن ابى طالب (علیه السلام) آب بنوشید، به افتخار آن کسى که خداوند به واسطه او بینایم را به من بازگردانید!)) نزدیک رفتم و به او گفتم قصه بینائى تو چگونه است؟ ادامه مطلب ...
عمر و بن حمق از اصحاب پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و از یاران شجاع و مخلص على (علیه السلام) بود که سرانجام توسط دژخیمان معاویه دستگیر شد، و در حصن موصل زندانى گردید، سرش را بریدند و نزد معاویه هدیه بردند. ادامه مطلب ...
على بن حمزه روایت مى کند که سالى در خدمت امام جعفر الصادق (علیه السلام) به حج رفته بودم، در راه به سایه درخت خرمائى منزل کردیم، آن حضرت لب مبارک به دعا حرکت داد، چیزى فرمود که آن را نفهمیدم، بعد از آن فرمود: یا نخله اطعمنا مما جعل الله فیک من ررق الله عبده - یعنى: اى درخت خرما ما را خرما بچشان از آنچه حق تعالى از رزق در تو خلق کرده پس دیدم که آن نخله خشکیده، سبز شد و برگهایى بر او ظاهر گردید، و رطب داد، شاخها به جانب ادامه مطلب ...