ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
مرحم آیت الله العظمى نجفى مرعشى - رحمه الله علیه - مى فرماید: در اقامتم در سامراء شبهاى را در سرداب مقدس بیتوته کردم، آن هم شبهاى زمستانى.
در یکى از شبها آخر شب، صداى پایى شنیدم با اینکه درب سرداب بسته بود و قفل بود، ترسیدم، زیرا عده اى از دشمنان اهلبیت (علیه السلام) به دنبال کشتن من بود، شمعى که همراه داشتم نیز خاموش شده بود.
ناگاه صداى دلربائى شنیدم که به این نحو سلام کرد: سلام علیکم یا سید و نام مرا برد.
جواب دادم: شما کیستید؟ فرمود: یکى از بنى اعمام تو.
گفتم: درب بسته بود از کجا آمدى؟ فرمودند: خداوند بر هر چیزى قدرت دارد.
پرسیدم: اهل کجائید؟ فرمود: حجاز.
سپس سید حجازى فرمود: به چه جهت آمدى اینجا در این وقت شب؟ گفتم: به جهت حاجتهایى.
فرمود: برآورده شد.
سپس سفارش فرمود: بر نماز جماعت و مطالعه در فقه و حدیث وتفسیر، و تاءکید فرمود در صله رحم و دعایت حقوق استاد و معلمین و نیز سفارش فرمود به مطالعه و حفظ نهج البلاغه و حفظ دعاهاى صحیفه سجادیه.
از ایشان خواستم درباره من دعا فرماید، دست بلند کرد به این نحو دعایم کرد: خدایا به حق پیغمبر و آل او، موفق کن این سید را براى خدمت شرع و بچشان بر او شیرینى مناجاتت را و قرار بده دوستى او را در دلهاى مردم حفظ کن او را از شر و کید شیاطین، مخصوصا حسد، در بین گفتارش فرمود: با من تربت سید الشهدا (علیه السلام) است، تربت اصل که با چیزى مخلوط نشده، پس چند مثقالى کرامت فرمود و همیشه مقدارى از آن نزد من بود چنانکه انگشترى عقیق نیز عطا فرموند که همیشه با من است و آثار بزرگى را از اینها مشاهده کردم.
بعد از این آن سید حجازى از نظرم غایب شد.