یکى از دوستان امام على النقى (علیه السلام) مى گوید: به: آن حضرت عزض کردن عرض کردم: خلیفه متوکل عباسى سهمیه مرا قطع کرده است و فکر نمى کنم علتى جز دوستى و پیروى من از شما داشته باشد، خواهشمندم از وى بخواهید که آن را به من بدهد. امام هادى (علیه السلام) فرمودند: درست مى شود ان شاءالله من رفتم و چون شب فرا رسید دیدم مامورین خلیفه یکى پس از دیگرى به دنبال من آمده و از جانب او احضارم مى کنند، وقتى به نزد متوکل رفتم، تا چشمش به من افتاد، گفت: اى ابوموسى ما به فکر تو هستیم ولى تو ما را فراموش کرده اى؟ سپس گفت: چقدر از ما((طلب)) دارى؟گفتم: فلان مقدار، و مبالقى را ذکر کردم، دستور داد دو برابرآن را به من دادند، من از فتح ((وزیر خلیفه)) پرسیدم ((امام هادى)) على بن محمد (علیه السلام) اینجا آمدند یا نامه اى نوشتند؟ گفت خیر.وقتى که خدمت امام هادى (علیه السلام) رسیدم فرمود: ابو موسى خوشحال به نظر مى رسى.عرض کردم! به برکت شما مسرورم، ولى گفتند شما نزد او نرفته اید، و چیزى از وى نخواسته اید ((پس چطورمتوکل خواسته هاى شما را در مورد من انجام داد)) امام (علیه السلام) فرمودند: خداوند متعال مى داند که ما در مشکلات به غیر از او متویل نمى شویم، و در سختى ها جز به او توکل نمى کنیم و خودش به ما وعده داده که هر وقت از او سؤال نمائیم، آنگاه او هم توجهش را از ما برگرداند.
گمنام
جمعه 29 فروردین 1393 ساعت 09:28