روزى سرد، در بیرون شهر بر فراز کوه هاى نزدیک، کوه پیمائى مى کردم، در مسیر خود گنجشک هایى را دیدم که روى برکه یخ بسته نشسته اند و مى کوشند تا با سوراخ کردن قشر یخ، بوسیله منقار خود آبى براى نوشیدن پیدا کنند. هر بار که جایى از یخ را نوک مى زدند، بر اثر کلفتى یخ، نتیجه نمى گرفتند و به نوک زدن جاى دیگر مى پرداختند.ولى همه این تلاشها بر اثر کلفتى یخ بى نتیجه بود. ناگهان دیدم که یکى از گنجشکها به روى یخ خوابید، و گمان کردم که بیچاره آسیبى دیده و روى یخ افتاده است، ولى گمان من به زودى باطل شد زیرا طولى نکشید که گنجشک مزبور از جاى برخواست و گنجشک دیگرى بر جاى او خوابید، پس از چند لحظه گنجشک دومى برخواست، گنجشک سوم به جاى او نشست و سپس چهارمى و پنجمى و ششمى و به نوبت این روش را ادامه دادند، هر گنجشکى با بدن گرم خود لحظه اى چند به روى یخ مى خوابید و سپس بر مى خواست و جاى خود را به دیگرى مى داد، و با این روش معلوم شد با گرمى بدن خود جایگاه خود را آب کرده و نازک و نازک تر مى شد، سرانجام گنجشک ها به قشر نازک یخ هجوم کرده و با نوک هاى خود به سوراخ کردن پرداختند. سوراخى ایجاد شد به آب دست یافتند همگى از آن نوشیدند و سیراب شدند.براستى گنجشکها این برنامه را براى دستیابى به آب، از کدام کلاس آموخته؟ و این شعور را چه کسى به آنها الهام نموده است؟ شما خود قضاوت کن والسلام.
گمنام
چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 23:19