در اینکه منظور از رقیم چیست؟ مفسران اختلاف نظر دارند، بعضى گویند: اسم بیابانى است که غار در آنجا بوده است و یا خود کوهى است که در آن غار بوده.برخى گویند: نام روستائى است که اصحاب کهف از آنجا خارج شدند، و یا نام سنگى است که قصه اصحاب کهف را بر آن نوشته اند، پس آن را به درب غار گذاشته اند و یا در موزه پادشاهان نهاده اند. بالاخره گروهى مى گویند: رقیم، کتابى است که در آن این داستان نوشته شده است و... در کتاب نورالمبین از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است:سه نفر براى گردش از خانه بیرون آمدند. روزى باران سختى آنها را به شکاف کوهى فرستاد و به شکاف کوه پناهنده شدند.ناگهان سنگى بسیار بزرگ از بالاى کوه غلطید و جلو آن شکاف را گرفت، به طوریکه اصلا روزنه اى پیدا نبود که بیرون دیده شود، آنان در پشت سنگ در میان تاریکى وحشت زا محبوس و زندانى شدند و به یکدیگر گفتند: کسى از حال ما اطلاع ندارد و به هیچ وجهى ما نمى توانیم از این جاى پر خطر نجات پیدا کنیم. ناچار باید تسلیم مرگ شویم.یکى از آنها گفت: عوامل مادى عاجز از آن است که ما را از این زندان خطیر خلاص کند، شایسته است هریک از ما اگر عمل نیکى داریم در پیشگاه عظیم پروردگار شفیع قرار داده، شاید خداى قادر و مهربان ما را نجات دهد. چون او هم اطلاعى به حال ما دارد و هم مهربان است و هم توانائى دارد.این پیشنهاد به تصویب هرسه نفر رسید و بنا شد از این راه وارد شوند.اولى گفت: پروردگارا! تو مى دانى که من فریفته زنى شده و در راه رسیدن به وصال او پول زیادى خرج کردم تا اینکه روزى بر او دست یافتم و به روى سینه اش نشستم، در آن حال به یاد تو افتادم، براى جلب رضایت تو از این عمل ناشایسته دست کشیدم.بارالها تو مى دانى که من راست مى گویم. به خاطر این عمل راه خلاصى ما را ترتیب ده ؛ ناگهان آن سنگ به اندازه اى عقب رفت که روشنى آفتاب دیده شد.دومى: آفریدگارا! مى دانى که من روزى چند کارگر به منزل خود آوردم و با آنان قرارداد نمودم که هریک از آنها را نصف درهم مزد دهم. یکى از آنها گفت: چون من دو برابر دیگران کار کرده ام به من یک درهم بده.من حاضر نبودم یک درهم به او بدهم. نصف درهم خود را نیز نگرفت و رفت. من با آن نصف درهم زراعت کردم، سودش به ده هزار درهم رسید، تمام آن را به او تحویل دادم و رضایتش را جلب کردم.آى آفریننده مهربان، اگر تو از این کار من اطلاع دارى ما را از این محوطه پر خطر نجات بده.سنگ حرکتى کرد به طوریکه ممکن بود دستى از کنار او خارج شود.سومى: خداوندا! مى دانى که شبى براى پدر و مادرم غذائى پخته و براى آنان بردم ولى آنها در خواب بودند. فکر کردم اگر غذا را بگذارم و بروم، ممکن است حیوانى آن را بخورد و اگر غذا را ببرم ممکن است پدر و مادرم از خواب بیدار شده احساس گرسنگى و میل غذا کنند لذا آن غذا را روى دست نگه داشتم تا آنکه از خواب بیدار شده، غذا را در جلو آنها گذاشتم.اى قادر توانا اگر مى دانى که این کار نیک از من سر زده و مورد رضایت توست ما را از اینجا نجات بده. سنگ به حرکت عظیم خود کنار رفت و آن سه نفر از شکاف کوه بیرون آمدند.فاعتبروا یا اولى الابصار
گمنام
چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 23:13