ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
((حیدر کافر)) را همه در محل زندگى مان مى شناختند او یک معتاد و تبهکار و دزد و خلافکار و چاقوکش و از همه بدتر یک قاچاقچى بود! البته او تنها قاچاقچى محل ما نبود بلکه در منطقه ما مثل علف هرز قاچاقچى وجود دارد که تقریبا همه نیز آنها را مى شناسند.
اما تفاوت حیدر با بقیه (که به کافر معروفش کرده بود) این بود که او معمولا براى اینکه درآمد بیشترى داشته باشد و راحت هم باشد، به سراغ جوانان کم سن و سال و حتى نوجوانان مى رفت و آنها را به اعتیاد آلوده مى کرد.
آرى این گونه بود که ((حیدر کافر)) بر خلاف بقیه همپالگى هایش به معتادان حرفه اى کار نداشت و فقط به سراغ جوان هاى کم سن و سال مى رفت ! به همین خاطر نیز هر وقت اهالى محل او را با یک جوان مى دیدند - از آنجا که مى دانستند کارى از دست کسى ساخته نیست - فقط سر تکان مى دادند و به همدیگر مى گفتند حیدر یک طعمه جدید صید کرده !
پس از چند سال که دست او براى همه اهالى رو شد، دیگر خانواده ها اجازه نمى دادند که پسران جوان و نوجوانشان حتى با حیدر حرف بزنند! اما در این میان بودند خانواده هایى که تازه به محل آمده بودند، درست مثل خانواده ساسان که از همه جا بى خبر بودند!
همین که اهالى محل متوجه شدند حیدر، ساسان را هم توى تور انداخته است و تا آنها بخواهند خانواده او را (که پدر نداشت و بزرگ خانه شان مادر بود) خبردار کنند، کار آن قدر براى ساسان دیر شده بود که او یک معتاد تمام عیار شده بود و یک روز هم توسط ماءموران دستگیر و به جرم اعتیاد براى دو ماهى راهى زندان شد.
ساسان آن قدر جوان محجوبى بود که همه محل از این گرفتارى اش غصه دار شدند تا این که یک هفته بعد از زندانى شدن ساسان ، مادر او که زنى 45 ساله بود یک روز در حضور اهالى محل ، جلوى حیدر را گرفت و گفت :
امیدوارم به حق صاحب الزمان با همین آتشى که به زندگى من و پسرم انداختى ، تا قبل از بیرون آمدن ساسان ، خودت خاکستر بشى !
اما حیدر که هرگز اعتقادى به این دل شکستن ها نداشت ، خنده تمسخرآمیزى زد و زن بیچاره را با پسرى جوان که همه امید و آرزویش بود، تنها گذاشت .
دو ماه بعد اگر چه براى همه سریع اما براى ساسان و مادرش به کندى گذشت اما سرانجام پسر جوان که حالا ترک کرده بود و به اشتباهش نیز پى برده بود، همراه مادرش به محل بازگشت . اما در نگاه و حرکات ساسان چیزى شبیه به کینه وجود داشت و لذا یکسره به سوى منزل ((حیدر کافر)) رفت و حتى به ناله هاى مادر خودش و همسایه ها نیز توجه نکرد و نزدیک خانه شد و...ناگهان اهالى محل با صحنه اى روبرو شدند که همگى خشکشان زد، ماءموران اداره آتش نشانى مشغول خارج کردن جسد ((حیدر کافر)) بودند که تمام بدنش سوخته و تبدیل به خاکستر شده بود.
ماءموران گفتند که حیدر در حال نئشگى زیاد متوجه واژگون شدن چراغ نفتى نشده و خانه به آتش کشیده شده بود و... در آن لحظه همه مردم فقط به یک چیز فکر مى کردند، به نفرین مادر ساسان (102)!