ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
امام على (علیه السلام) فرمود: سه گاو نر بزرگ به رنگ هاى سیاه و سفید و سرخ در میان علف زارى بودند، در آن علفزار شیرى هم بود ولى آن شیر هرگز قادر نبود به آنها گزندى برساند؛ چون آن سه گاو با هم بودند.
شیر به گاو سیاه و سرخ گفت : کسى نمى تواند از ما در میان این سرزمین خرم و پرعلف ، مطلع شود مگر از ناحیه گاو سفید زیرا رنگ او از دور پیدا است ، ولى رنگ من مانند رنگ شما تیره و پنهان است ؛ اگر بگذارید تا او را بخورم و بدرم ، این مکان پرعلف براى ما مى ماند!
آن دو گاو اجازه دادند و شیر، گاو سفید را درید و خورد، پس از چند روز، شیر به گاو سرخ گفت : رنگ من بسان رنگ تو است ، بگذار گاو سیاه را بخورم تا این زمین پرعلف مال ما باشد و به این ترتیب نیز، شیر، گاو سیاه را درید و خورد و پس از خوردن به گاو سرخ حمله کرد و گفت : حتما تو را هم مى خورم .
گاو سرخ گفت : به من مهلت بده تا سه بار سخنى را بلند بگویم ، بعد مرا بخور، شیر او را مهلت داد و او سه بار فریاد زد:
((بیدار باشید من همان روز که گاو سفید خورده شد، خورده شدم !))یعنى وقتى که بر اثر غفلت و نادانى به اتحاد ما ضربه وارد شد، سقوط ما حتمى گردید(91).