جزاى عمل

نقل شده : وقتى که مغولیان و چنگیزیان به ایران حمله وحشیانه کردند و همه جا حمام خون به راه انداختند، وقتى چنگیز وارد هر شهرى مى شد از مردم مى پرسید:((من شما را مى کشم یا خدا؟)) اگر مى گفتند که تو مى کشى ، همه را مى کشت و اگر مى گفتند خدا مى کشد باز همه را مى کشت ، تا این که به شهر همدان رسید، قبلا افرادى نزد بزرگان همدان فرستاد که آنها به نزد من بیایند که صحبتى با آنها دارم .  
در همدان همه حیران بودند که چه کنند، جوان شجاع و هوشیارى گفت : من مى روم ، گفتند: مى ترسیم کشته شوى . گفت : من هم مثل دیگران .
آن جوان آماده شد و گفت : یک شتر و یک خروس و یک بز به من بدهید بر شتر سوار شد و بز و خروس را جلو خود گذارد و آمد نزدیک اردوگاه چنگیز، پیاده گردید و به حضور چنگیز رسید و گفت : سلطان اگر بزرگ مى خواهى شتر و اگر ریش بلند مى خواهى این بز، و اگر پرحرف مى خواهى این خروس و اگر صحبتى دارى من آمده ام .
چنگیز گفت : بگو بدانم من این مردم را مى کشم یا خدا؟
جوان گفت : نه تو مى کشى و نه خدا.
پرسید: چه کسى مى کشد؟
گفت : جزاى عملشان (69).

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.